۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

تغییر

*از یک جای به بعد خیلی چیزها عوض میشود،شاید دلیلش همان نزدیک شدن به دهه سوم زندگی باشد یا شاید بحران سی سالگی...اما من که هنوز سی سال عمر نکرده ام!!!ا

اصلا"نامیدن"مهم نیست...هرچیزی که نباید تعریف شود.

مهم چیزی هست که لمس میکنم.

*از یک جای به بعد انگار همهِ طرز فکر ها و نگاهت به اطرفیان فرو میریزد،همه آروزها گیج میشوند،راه های جلو راهت زیاد میشود

انگار دنیا کِش پیدا میکند...میبینی چقدر عمر کردی و چقدر این عمر میتواند ادامه داشته باشد...

میبینی که چقدر بیشتر از قبل خودت را دوست داری،چقدر عزیز های زندگیت ارزشمندن ...میبینی که حتی تعریف دوست برایت عوض میشود...چقدر زمان های تنهایی لذت بخش میشوند،چقدر ساعت ها تند میروند و تو میخواهی آرامشان کنی

بگویی عمر هست عجله چرا!!!

میتوانی به چشم خودت ببینی که چقدر شبیه مادرت میشوی،چقدر حرف های پدرت راست بود،چقدر تجربه های بزرگ ترها حقیقت داشت...انگار دنیا دارد رویِ دیگر خود را نشان میدهد...انگار همه آن طرز فکر ها ،همه آن خیال ها مختص به زمان خاصی بود...از یک جای به بعد خیلی چیزها عوض میشود

روی دیگر زندگی

این طرف قرار است تغیر کنیم؟

تغیر...

من که همیشه تغییر را دوست داشتم،به نظرم آدم های توانا تغییر میکنن،عوض میشوند...بتوانم تغییر کنم عالی میشود.

عااالی

#عینکِ من

#زینب غالبی(آبان دُخت)

#تاریخ ٢٦مرداد١٣٩٦


موافقین ۰ مخالفین ۰

بخشش های نادرست

توی بیمارستان کنار دستم دختری بود که دوستش برایش آب میوه خریده بود.آن طرف تر پسربچه ای از شهر بندرعباس حدود ٥ساله خسته و نالان  کنار مادرش  نشسته بود که آنقدر خسته بود که ذهنش درگیر پسرش نبود که نگاهش به دختری است که اب میوه میخورد.

دخترک نصف و نیمه اب میوه رو خورد و هنگام رفتن اب میوه باقی مانده رو به دست پسرک داد.پسرک نگاه به مادرش کرد،مادر آنقدر نگاه نگران و خسته داشت که نگاه پسرش را نفهمید.

پسربچه با ذوق شروع به خوردن کرد.

و من هم چنان با بهت به صحنه نگاه میکردم.

با خودم فکر کردم که شاید دلش به رحم آمده و نتوانسته نگاه ِپسربچه را تاب بیاورد.....سخت بود اگر میخواستم فکر کنم شاید چون از اهالی شهردیگری بود هم چنین اجازه ی به خودش داده بود..در محیط بیمارستان محیط سرشار از بیماری ...اب میوه نصف و نیمهِ یک بیمار ...آن هم به یک بچه کوچکِ بیمار

انسان های بخشنده ی هستیم اما گاهی به اشتباه بخشش میکنیم..دلم تاب نیاورد.

#عینکِ من

#زینب غالبی(آبان دُخت)

#تاریخ ٢١مرداد١٣٩٦

موافقین ۰ مخالفین ۰

مراقبت

قبل تر ها توی ذهنم زنی نقش داشت که دوست داشتنش زیاد بود،خیلی چیزها رو دوست داشت...عادت به مراقبت داشت مراقبت از هرچیزی که دوست داشت چ جاندار چ بی جان

اصلا بی معنی بود که دوستش بداری ولی مراقبت نکنی...

حتی لباس دوست داشتنیش که هیچ کس جز خودش دوستش نداشت هم باید مراقبتش میکرد..

اما نقش زن کمرنگ میشود وقتی میبیند هیچ چیز دوست داشتنی ماندگار نیست..وقتی لباس دوست داشتنی با همه مراقبت ها دیگر مناسب پوشیدن نیست...

انگار که میشود دوست داشت و مراقب نبود...میشود حجم مراقبت را کنترل کرد...مگر عمر یه لباس چقدر است که این همه مراقبت بخاهد؟!!

بله مراقبت هم انرژی میخواهد،مراقبت توان میخواهد،مراقبت استرس آور است...

مراقبت ها که سرکوب شوند،دوست داشتن ها سرکوب میشود...و حتی نقش های ماندگار در ذهن

#عینکِ من

#زینب غالبی(آبان دُخت)

#تاریخ ٢٠مرداد ١٣٩٦

موافقین ۰ مخالفین ۰

آغاز

از یک جای به بعد قَلَم کند میشه،خیلی ها باکند شدن قلم،میزارنش کنار
به نظرم وقتی قلم بیافته خیلی چیزها می افته!!از همه مهم تر خیال
بعضی ها معتقدند خیال با فکر پرواز میکنه اما به نظر من با قلم.
خیالی که نشه با قلم روی کاغذ آورد که خیال نیست.
خیال رو باید نوشت.
قلم ها کند میشن اما باید تراشید.
پ.ن: قلمم رو تراشیدم.
#عینکِ من
#زینب غالبی(آبان دُخت)
#تاریخ ١٨مرداد١٣٩٦

موافقین ۰ مخالفین ۰