*از یک جای به بعد خیلی چیزها عوض میشود،شاید دلیلش همان نزدیک شدن به دهه سوم زندگی باشد یا شاید بحران سی سالگی...اما من که هنوز سی سال عمر نکرده ام!!!ا

اصلا"نامیدن"مهم نیست...هرچیزی که نباید تعریف شود.

مهم چیزی هست که لمس میکنم.

*از یک جای به بعد انگار همهِ طرز فکر ها و نگاهت به اطرفیان فرو میریزد،همه آروزها گیج میشوند،راه های جلو راهت زیاد میشود

انگار دنیا کِش پیدا میکند...میبینی چقدر عمر کردی و چقدر این عمر میتواند ادامه داشته باشد...

میبینی که چقدر بیشتر از قبل خودت را دوست داری،چقدر عزیز های زندگیت ارزشمندن ...میبینی که حتی تعریف دوست برایت عوض میشود...چقدر زمان های تنهایی لذت بخش میشوند،چقدر ساعت ها تند میروند و تو میخواهی آرامشان کنی

بگویی عمر هست عجله چرا!!!

میتوانی به چشم خودت ببینی که چقدر شبیه مادرت میشوی،چقدر حرف های پدرت راست بود،چقدر تجربه های بزرگ ترها حقیقت داشت...انگار دنیا دارد رویِ دیگر خود را نشان میدهد...انگار همه آن طرز فکر ها ،همه آن خیال ها مختص به زمان خاصی بود...از یک جای به بعد خیلی چیزها عوض میشود

روی دیگر زندگی

این طرف قرار است تغیر کنیم؟

تغیر...

من که همیشه تغییر را دوست داشتم،به نظرم آدم های توانا تغییر میکنن،عوض میشوند...بتوانم تغییر کنم عالی میشود.

عااالی

#عینکِ من

#زینب غالبی(آبان دُخت)

#تاریخ ٢٦مرداد١٣٩٦